خسته شدم از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن گفتم :
ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده !
.
.
.
تـو ” آدم ” ، من ” حوا “
سیـبی در کار باشد یا نه ، با تو ، در آغوش تو ، بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب میدهند کافیست . . .
.
.
.
به امیدی که وفا خواهم دید / از تو تا چند جفا خواهم دید
گر توان وصل تو را دید به خواب / این چنین خواب کجا خواهم دید
طاق ابروی تو گر قبله شود / خوش اثر ها ز دعا خواهم دید . . .
(فروغی بسطامی)
.
.
.
آیا می دانی بدست آوردنت
تنها “استثناء” در
خواستن ، توانستن است . . . ؟
.
.
.
شمع، این مساله را بر همه کَس روشن کرد
که توان تا به سحر ، گریه ی بی شیون کرد . . .
.
.
.
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند / بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست / طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند . . .
.
.
.
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند
گل آفتابگردان کوچکی را که عاشق باران شده بود . . .
.
.
.
یک مترسک خریده ام
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام
در گوشه اتاقم ایستاده
درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند . . .
.
.
.
حالم را پرسیدند ، گفتم رو به راهم ! نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ای . فار
.
.
.
بی من نرو آن سوی فردای زمانه
بی من نشو دمساز تنهای ترانه
با من بمان این روزهای بی بهانه
با من بمان با دردهای عاشقانه
.
.
.
تقدیم به کسی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانش
و جرعه ای از دریا در دستانش و تجسمی زیبا از خاطره ها و ایثارهای سرخ
در معبد ارغوانی دلش به یادگار مانده است . . .
.
.
.
وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد
تازه قصه زندگی آغاز شده است زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند نه بمیرد . . .
.
.
.
قاصدکها هم مانند تو
بعد از کلی آرزو مرا ترک گفتند
انگار این رسم طبیعت است !
.
.
.
بیزارم از این خواب ها
که هر شب مرا به آغوش تو می آورند
و صبح … با اشک
از تو جدایم می کنند . . .
.
.
.
ما پیغام دوستیمان را با دود بهم می رسانیم .
نمی دانم انسو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟
من این سو جنگلی را به اتش کشیده ام . . .
.
.
.
آدما دو جور زندگی میکنن یا غرورشونو زیر پاشون میذرانو با انسانها زندگی میکنن.
یا انسانهارو زیر پاشون میذارنو با غرورشون زندگی میکنن . . .
.
.
.
چه فرقی میکند مهره ی سیاه باشم یا سفید